چهارفصل
چهار فصل
سروده :استاد محمد خلیل مذنب(جمالی)
دارد بهشت ،روح بهاری که در من است،
در باغ نیست شور هزاری که در من است،
در چهار فصل سال دگرگون نمیشود .
فصل خوش همیشه بهاری که در من است .
روشن تر از سپیده صبح است آفتاب .
غیب از جمال جلوه یار ی که در من است .
من حاصل تجلی عشم ،عجب که عقل.
گم شد میان حجم غباری که در من است .
هرجا که خواست میبرد از خویشتن مرا.
با یک اشاره چهره نگاری که در من است .
شکر خدا که می شکند در حضور عقل.
سکر شراب عشق خماری که در من است .
ای ازمکان گذشته ،سفر کن به لامکان .
همراه فکر دامنه داری که در من است .
داری اگر دلی به دلم باش هم صدا .
بشنو صدای نغمه تاری که در من است .
یا صاف شو چو اینه در پیش روی یار،
یا روی کن به آینه داری که در من است ،
باورمکن که آنچه مرا هست در تو نیست ،
خود را ببین و گوشه کناری که در من است .
آخر خموش مئ کند از یک دو قطره اشک .
نور خدای عشق ، شراری که در من است .
روزی که از دیار شما کوچ می کنم .
آغوش عالم است دیاری که در من است.
- ۹۹/۰۵/۰۶